loading...
شهیلر شبستر
مدیر فنی بازدید : 20 پنجشنبه 1393/02/25 نظرات (0)

زير باران خيس نشدم

سال 1361 وارد جهاد سازندگي شدم. سال بعد به جبهه اعزام شده و در گروه تخريب به فعاليت پرداختم. در عمليات بدر كار حمل خوراك و وسايل مورد نياز رزمندگان را به عهده گرفتم.

به فرمان آقاي رشيدي محموله اي را به بستان رساندم و در حين برگشتن، ماشينم را با كمپرسي تعويض كرده و مسئوليت حمل خاك براي ساختن سنگر را عهده دار شدم. در راه برگشت، شدت بمباران هواپيماهاي دشمن خيلي زياد شده بود.

553.jpg

با اينكه تعداد گلوله هاي دشمن خيلي زياد بود و به فاصله زماني كوتاهي روي جاده مي ريختند، اما نمي دانم چرا هيچ كدام به ماشين من اصابت نكرد. انگار نيرويي نامرئي از ماشين محافظت مي كرد. برايم خيلي عجيب بود. دقيقاً مثل اين بود كه زير باران راه بروي، ولي خيس نشوي!

قبل از پذيرش قطعنامه، جهاد سازندگي سيرجان به طور موقت تعطيل شد و تمام نيروها را به جبهه فرستادند، اما بعد از پذيرش قطعنامه، مسئول قرارگاه گفت: ‹‹ما در اين شرايط تنها به رزمنده احتياج داريم، بقيه مي توانند برگردند.››

اما هيچ كس برنگشت. تمام تمام بچه هاي جهاد سازندگي ماندند.

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 18
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 51
  • آی پی دیروز : 3
  • بازدید امروز : 8
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 9
  • بازدید ماه : 54
  • بازدید سال : 109
  • بازدید کلی : 2,062